نکهت روضهٔ خلدست که می بیزد مشک


یا از آن حلقه زلفست که می ریزد مشک

خیزد از چین سر زلف تو مشک ختنی


وین سخن نیست خطا زانکه ز چین خیزد مشک

خون شود نافهٔ آهوی تتاری ز حسد


کان مه از گوشهٔ خورشید درآویزد مشک

آن چه نعلست که لعل تو برآتش دارد


وین چه حالست که حالت ز مه انگیزد مشک

گر نخواهد که کشد گرد مهت گرد عبیر


از چه رو خط تو با غالیه آمیزد مشک

زلف عنبر شکن از روی تو سر می پیچید


چکند ز آتش اگر زانکه نپرهیزد مشک

همچو خواجو نکشد سر ز خطت مشک ختا


چون خط سبز تو بر برگ سمن بیزد مشک